آدم گاهی اوقات کلاه گشاد روزگار سرش میرود که دارد چه میشود و چه باید کرد! اما این روزگار گاهی اوقات چنان بازی در میآورد که باز هم در کارش متحیر میمانیم که عاقبت چه خواهد شد… این عکس حرفهایی برای گفتن دارد که شاید آنهایی که در روزگار گذشته بوده و آینده را از همان دوران شروع کردند، معنایش را میفهمند.
چه کسی فکر میکرد این پاسدار ساده و جوانی که دارد پشت خاکریز کتانیاش میپوشد، روزی فرمانده نظامی آسیای غربی باشد و دوستدارانش در چهار گوشه ایران بزرگ برای دیدنش صف بکشند و در نبودش اشک بریزند… داستان عزت و ذلت دست خداست، اینجا معنی پیدا میکند، چه کسی فکر میکرد «پاسدار قاسم سلیمانی» روزی «حاج قاسم سلیمانی» شود که حضورش لرزه بر اندام دشمنان این خاک انداخت و قدرت ایران ما را در چهار گوشه مرزها عاشقانه میکوبید…
این است یک ایرانی که اینگونه ققنوسوار از خاک برمیخیزد، اوج میگیرد، به جهان فخر می فروشد و عاقبت آنجا که باید دوباره به خاک باز میگردد… ققنوسها بسیارند و دوباره از خاک ما خواهند رویید و باز برای ایران ما عزت خواهند آفرید…
آخرین نظرات